معنی جابه جاشدن

حل جدول

جابه جاشدن

نقل مکان کردن


جابه جایی

نقل و انتقال


جابه جایی هوا

باد

فرهنگ فارسی هوشیار

جابه

تهیگاه ‎ تهیگاه، آهو ماده، پاسخ، آهوی شاخدار

فرهنگ معین

جابه جا

(بِ) (ق.) فوری، بلافاصله، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود.


جابه جا شدن

نقل مکان کردن، از محل خود خارج شدن استخوان. [خوانش: (بِ. شُ دَ) (مص ل.)]


جابه جا کردن

نقل، انتقال، مرتب کردن، منظم کردن، پنهان کردن، ذخیره کردن. [خوانش: (بِ. کَ دَ) (مص م.)]

فرهنگ عمید

جابه جا

محل‌به‌محل، مکان‌به‌مکان، نقطه‌به‌نقطه: آن حکیم خارچین استاد بود / دست می‌زد جابه‌جا می‌آزمود (مولوی: ۴۱)،
درحال، فوراً، فی‌الفور: جابه‌جا افتاد و مرد،
* جابه‌جا شدن: (مصدر لازم)
از جایی به جای دیگر رفتن،
از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند دررفتن، از جا دررفتن،
* جابه‌جا کردن: (مصدر متعدی)
چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن،
چیزی را در جای خود قرار دادن،


جابه جاشده

چیزی که از جا دررفته،
چیزی یا کسی که از جای خود تکان خورده،

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

جابه جاشدن

369

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری