معنی جابه جاشدن
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
تهیگاه تهیگاه، آهو ماده، پاسخ، آهوی شاخدار
فرهنگ معین
(بِ) (ق.) فوری، بلافاصله، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود.
جابه جا شدن
نقل مکان کردن، از محل خود خارج شدن استخوان. [خوانش: (بِ. شُ دَ) (مص ل.)]
جابه جا کردن
نقل، انتقال، مرتب کردن، منظم کردن، پنهان کردن، ذخیره کردن. [خوانش: (بِ. کَ دَ) (مص م.)]
فرهنگ عمید
محلبهمحل، مکانبهمکان، نقطهبهنقطه: آن حکیم خارچین استاد بود / دست میزد جابهجا میآزمود (مولوی: ۴۱)،
درحال، فوراً، فیالفور: جابهجا افتاد و مرد،
* جابهجا شدن: (مصدر لازم)
از جایی به جای دیگر رفتن،
از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند دررفتن، از جا دررفتن،
* جابهجا کردن: (مصدر متعدی)
چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن،
چیزی را در جای خود قرار دادن،
جابه جاشده
چیزی که از جا دررفته،
چیزی یا کسی که از جای خود تکان خورده،
واژه پیشنهادی
علی توکل نیا
نویسنده فیلم جابه جا
بابک ربیعی
فیلمبردار فیلم جابه جا
رضا شیخی
کنایه از جابه جا شدن
رخت گرداندن
از بازیگران فیلم جابه جا
آرش تاج تهرانی
پریسا رضایی
معادل ابجد
369